
داستانهای مردمی ایرانی
بازنویسی احد قربانی دهناری
یکیبود، یکینبود. پـیر مردیبود همیشه خندون و سرزنده و شاد بهنام عمو نوروز و پیر زنی بود بهنام ننه سرما، خوش زبون و خندهرو، درست همسن و سال عمو نوروز دلداده و مشتاق دیدارش.
هـر سال در نخستین روز بهار، عمو نوروز با كلاه ِ نمدی، زلف و ریش حنا بسته، كمرچین قـَدَك آبی، شال ِ خلیل خانی، شلوار قـَصَب و گیوهی رویه ابریشمی و تختچرمی، با لبی پرخنده و دلی شاد، عصا زنان، آرام آرام ازكوه سرازیر میشد و به سوی شهر به راه میافتاد. عطر بنفشه و پامچال تازهدمیده، هوای پاک و نسیم ملایم کوهستان و آواز پرندگان، چنان عمو نوروز را سرخوش و مست و سرحال میکرد که عصای دستش زیادی بهنظر میرسید.
قصهی دلدادگی پیرزن و عمو نوروز، خیلی خیلی قدیمی است. پیر زن بیقرار و چشمبهراه بود. خودش را حسابیتر و تمیز میكرد. به سر و دست و پایش حنایمفصلیمیگذاشت. آینه گِرد قاب نقرهای را از جیب یَلش بیرون می آورد و در حالی که چشمانش از شیطنت برق میزد، پیش خودش فکر میکرد: «امسال دیگر دل ِ این پیر مرد ِ یکدنده را میبرم.»
آینه را مانند یک کتابچه باز میکرد. قیچی، مقٌاش، سرمهدان و غالیهدان را از مِجری بیرون میآورد. پیرایش و آرایش و بزک دامنهداریمیکرد. در تمام مدتی که به هفت قلم آرایش، از خط و خال گرفته تا سرمه، وسمه، سرخاب، سفیداب، زَرك و غالیه مشغول بود، دلش می طپید و میلرزید و در این فکر بود: «امسال چکار کند تا گلوی این پیر مرد یکدنده پیش او گیر کند؟»
یَل تِرمه و تـُنبان قرمز و شَلیـته پـرچـین میپوشید و مشك و عنبر به سر و صورت و گیسش میزد. فرش پروانه کرم گلبهیرا میآوردمیانداخت رو ایوان، رو به باغچه كه پر بود از همه جور درخت میوه پر شكوفه و گلهای رنگارنگ بهاری.
روی فرش سفره نوروزی میگذاشت. در یکسینیقشنگ و پاكیزه هفت سین: سیر، سركه، سماق، سنجد، سیب، سبزیو سمنو میچید. در یك سینیدیگر هفت شین پدران ما: شمع، شراب، شیرینى، شهد، شربت، شقایق و شاخهنبات مىگذاشت.در سینی سوم هفت جور میوهی خشك و نقل وآجیل میچید. در ظرفی بلورین، آب میریخت و در آن یک سکه نقره میگذاشت.
سفره را با آینه، شاهنامه، شمعدان با سهتا شمعبه تعداد بچههایش و تخم مرغ رنگی تزئین میکرد. روی سفره، میوه، گل، آجیل، نان، شیر، ماست، پنیر، گلاب، عسل، شکر، تنگ آب و نارنج، بیدمشک، بادبزن و سبزی خوردن هم میگذاشت.
بعد از چیدن سفره، پیر زن همانجا کنار سفره چشم به راه عمو نوروز مینشست.چندان طول نمیكشید كه خسته از روفت و روب خانه و انتظار پیر مرد پلكهایش سنگین میشد و یواش یواش خواب به سراغش میآمد و در هوای دلپذیر بهاری به خوابی ژرف و پر رویا فرو میرفت.
در این بینعمو نوروز از راه میرسید. سعی میکرد انکار کند و به روی خودش نیاورد. ولی دلش میطپید و زانوهایش میلرزید. دلش نمی آمد پیر زن را از خواب بیدار كند. یك شاخه گل همیشه بهار از باغچه می چـید رو سننه او میگذاشت و مینشست كنارش. نخست نارنجی را از وسط نصف میكرد ویك پاره اش را با قندآب میخورد. سپس در یک بشقاب شرینی، آجیل و میوه خشک میکشید و در حالی که محو تماشای زیبائی پیر زن بود آرام آرام میخورد. سرانجام جرعهای شراب از ساغر مینوشید. لپ و لب پـیر زن را میبوسید. گرمای دلنشینی در سرتاسر تنش جاری می شد. لبهای عمو نوروز از سرخاب لپهای پیر زن گلگون میشود.
عمونوروز لحظهای درنگ میکرد. خانه گرم، تمیز، زیبا و مرتب و منظره دلنشین باغ پر از شکوفه بادام و سیب را نگاه میکرد. سفره رنگین هفت سین و هفت شین، میوههای خوشمزه خشک و تر، شراب و شربت گوارا، شیرینی، آجیل، بوی مست کننده سبزی پلو با ماهی او را مبهوت و مجذوب میکرد.
نه! نه! عمو نوروز باید برود. شکوفههای بادام و سیب و بید مشک منتظر قدمهای او هستند. پرندههای خوش آواز از مدتها پیش برایش آواز میخوانند. از همه مهمتر بچهها از سده منتظر عیدیها هستند و از چهارشنبهسوری ساعتشماری میکنند. همه خانوادهها منتظر دید و بازدید، عید دیدنی و روبوسی هستند.
عمو نوروز به خودش نهیب میزند. عزم خود را جزم میکند. برای آخرین بار نگاهی مشتاق به چهره زیبا و آرام پیر زن میدوزد،پا میشود و راه میافتد.
آفتاب یواش یواش تویایوان پهـن و پـیرزن بیدار میشود. اول چیزیدستگیرش نمیشود. اماوقتی كه چشمش را خوب باز میكند میبیند، ایداد و بیداد، جا تر است و بچه نیست. از گل همیشه بهار روی سینهاش، از نارنج از میان نصف شده، از بشقاب شرینی، از ساغر شراب نوشیده و از لب و لپ نمناک خودش میفهمد كه عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بیدار كند.
پیر زن خیلیغصه میخورد كه چرا بعد از آن همه زحمتیكه برایدیدن عمو نوروز كشیده، درست همان موقعیكه باید بیدار می ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببیند و هـرروز پیش این و آن درد دل میكرد كه چه كند و چه نكند تا بتواند عمو نوروز را ببیند. تا یك روزیكسیبه او گـفت چاره ایندارد جز یك دفعه دیگر باد بهاری بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر كوه راه بیفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به دیدارش روشن كند.
پیرزن هم قبول كرد. اما هیچ كس نمیداند كه سال دیگر پیر زن توانست عمو نوروز را ببیند یا نه. چون بعضیها میگوینداگر این دو همدیگر را ببینند دیگر بهار نمیشود و از آنجا كه هنوز پس از هر زمستان بهار از راه میرسد، پس پیرزن و عمو نوروز هنوز همدیگر راندیدهاند.
واژهنامه
ترمه: پارچه دستباف از کرک و ابریشم با نقشهای تزیینی بته جقه و یا اسلیمی که برای دوختن جلیقه، یل و بقچه بهکار میرفت.
تنبان: زیر جامه
شلیته: نوعی دامن کوتاه، گشاد و پرچین که روی تنبان میپوشیدند.
زَرک: گرد طلائی رنگ که زنان بر موی خود میپاشیدند.
غاليه: ترکیب مشک و عنبر به رنگ سیاه که موی را با آن گلگون میکردند.
قدک: جامه کرباسی رنگین
قصب: پارچه زربفت
کمرچین: قبائی که کمرش چین دارد.
مِجری: صندوقچهی آهنین محکم که در آن بسته شود و قفل محکمی دارد و معمول برای نگهداری اسناد و اوراق بهادار و پول و طلا آلات و گوهرهای گرانبهااز آن استفاده میکردند.
مَقٌاش: موچین
یَل: نوعی پوشش نیمتنه زنانهی آستیندار جلوباز